۱۳۸۹ تیر ۹, چهارشنبه

غزل های خط خطی

روی هر برگ پاره بنویس عشق
خط تیره - دوباره بنویس عشق
آسمان غزل اگر ابری است
یک دو تا چارپاره بنویس عشق
هی نترس و نوشته پاک نکن
قرص و بی استخاره بنویس عشق
...
.
.
من برای تو می نوشتم عشق
تو برای ، چه چاره بنویس عشق

این بخشی از غزلیه که سال 89 از مصطفی همدانشکاهیم شنیدم و سالهاس تو کنج خاطرم مونده بود . دیروز تو جاده چالوس با دوست نازنینی همسفر بودم که خیلی اتفاقی فهمیدم این شعر و تو همون سالها ایشون که از رفیقای گرمابه و گلستان مصطفی هم هست گفته . خیلی این اتفاق برام شیرین بود .
علیرضا جنیدی عزیز
اگه یه وقت باد کلات و انداخت این طرفا لطف کن همه ی غزلتو بذار . ok ?

۱۳۸۹ تیر ۶, یکشنبه

تجربه هايي ديگر

اين فيگورها هر كدام تكنيك متفاوتي دارن اگر چه هر دو تاريخشان يكيه . هنوز تو فيگور به راحتي و سادگي كه سالها پيش داشتم نرسيدم . شايدم الان توقعم بيشتر شده . به هر حال با اين زماني كه واسه طراحي كردن ميذارم كار سختي در پيش خواهم داشت.

مسجد جامع بروجرد

يادش بخير اون قديما .... مدرسه ما ته خيابون جعفري پشت امامزاده قاسم بود . من روزي دو بار از جلوي اين مسجد رد ميشدم و هر بار شايد يه ربع ساعت وا ميستادم و بهش خيره ميشدم . اون موقع ها بچه ها هي به من غر ميزدن كه بابا چي چي رو داري نيگا ميكني ، خسته نميشي هر روز هر روز ؟؟ يكي از همكلاسيام كه بيشتر باهام عياق بود و حس و حالمو بهتر از بقيه مي فهميد ميگفت : من شرط ميبندم فرشيد بزرگ بشه يا مرمت ميخونه يا معماري . يكي ديگه از بچه ها هم به طعنه ميگفت حالا تابستونا بيا ور دست بابام آجر بالا بنداز تا بزرگ شدي نگن طرف بي تجربه س .

زمستان است















باز هم زمستان
گل می کند روی سپیدی شاخه ها
توشه می بندند قله ها

همسفر رودها
و من(منه) تبعید شده از چشمانت
آدم برفی هایم را به نام خاطره هایم
صدا می زنم
و این زمستان سپید
که هیچ لکه ای بر آن نیست
پایان پاکی
برای
آخرین صفحه ی
کتاب عشق ماست

۱۳۸۹ تیر ۱, سه‌شنبه

فصلي ديگر در کتاب زندگي

«زمان»
واژه به واژه
جمله به جمله
و سطر به سطر
سکوت را فرياد ميزند
اينجا فصل بهاربوی خزان گرفته است
و ترس از زمستان
نوبرانه های تابستان رامنجمد میکند
فصل غریبی ست!

۱۳۸۹ خرداد ۳۱, دوشنبه

تنهایی

زنگ باران به صدا مي آيد
آدم اينجا تنهاست
و در اين تنهايي سايه ناروني تا ابديت جاري است

۱۳۸۹ خرداد ۳۰, یکشنبه

باز هم طراحي














از تاريخ امضاشون معلومه ماله يه روزن اما انگار حس و حال من تو هر كدومشون كلي متفاوته . امروز اينا رو ديدم . خيلي تعجب كردم . تو پرتره ايستاده يه جور اطمينان ميشه ديد و در ديگري نوعي ترديد و هراس و سردرگمي . جالبه كه اين حالتها تو خطهاي منم ديده ميشن . يعني ژست پرسوناژ رو حالت من تاثير مستقيم گذاشته . به نظر شما اين موفقيت منه يا نقطه ضعف ؟؟؟؟ يا اصلن شما با كليت حرف من مشكل دارين و تفاوتي تو دوتاش احساس نمي كنين ؟