۱۳۸۹ تیر ۱, سه‌شنبه

فصلي ديگر در کتاب زندگي

«زمان»
واژه به واژه
جمله به جمله
و سطر به سطر
سکوت را فرياد ميزند
اينجا فصل بهاربوی خزان گرفته است
و ترس از زمستان
نوبرانه های تابستان رامنجمد میکند
فصل غریبی ست!

۱ نظر:

  1. شکوه رستن - سالها تو سنگ بودی دلخراش / ازمون را یک زمانی خاک باش / در بهاران کی شود سرسبز رنگ / خاک شو تا گل براید رنگ رنگ ((مولانا))

    چگونه خاک نفس می کشد؟ بیندیشیم. / چه زمهریر غریبی! / شکست چهره مهر / فسرد سینه خاک / شکافت زهره سنگ! /پرندگان هوا دسته دسته جان دادند! / گل اوران چمن جاودانه پژمردند! / در اسمان و زمین هول کرده بود کمین / به تنگنای زمان مرگ کرده بود درنگ! / به سر رسیده جهان؟ / پاسخی نداشت سپهر / دوباره باغ بخندد؟ / کسی نداشت یقین / چه زمهریر غریبی ... / چگونه خاک نفس می کشد؟ / بیاموزیم: / شکوه رستن اینک: / طلوع فروردین! / گداخت انهمه برف / دمید اینهمه گل / شکفت اینهمه رنگ / زمین به ما اموخت / ز پیش حادثه باید که پای پس نکشیم / مگر کم از خاکیم / نفس کشید زمین ما چرا نفس نکشیم؟ ( فریدون مشیری - از خاموشی - تهران 1356)

    پاسخحذف