این صفحه زمزمه های من است برای کسی که سالهاست از آخرین باری که او را دیده ام گذشته، کاش این قاب آینه را زودتر می یافتم.
۱۳۸۹ خرداد ۲۴, دوشنبه
پیرمرد خوش اخلاق
پیرمرد ، تنها روی نیمکت چوبی کوچکی جلوی مغازه اش نشسته بود و هی داشت تسبیحشو دور دستش می چرخوند . وقتی رفتم جلو که ازش واسه عکاسی اجازه بگیرم با گوشه چشم فقط یه نگاه بهم کرد و دوباره نگاهشو دوخت به زمین. منم سکوتشو به فال رضا گرفنم
از این پیرمردها و شخصیتشان خوشم می آید، از این طرح ها بیشتر.
پاسخحذف